حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

هیچ وقت از ظرف شستن خوشم نمیومد، قابلمه افتاد از رو کابینت افتاد رو دماغم درد داره ،یه کوچولو ورم کرده و کبود شده، دیروزم یکی از مرغ عشقا مرد، خیلی غم انگیز بود مرگش و قاتلش من بودم، گلدون کاکتوس رو گذاشتم رو قفسش اونم خریت کرد کله ش رو داد بیرو قفس گل کاکتوس رو خورد، اول پاهاش فلج شد بعد انقد بال بال زد که بالهاش خونی شد بعدم یک ساعت اروم شد و مرد، خودمو مقصر میدونم اگه گلدونو نمیزاشتم رو قفسش نمیمرد...

دماغم درد میکنه...

باورت میشه? بیشتر از یکسال گذشته... الان جایی هستم که همیشه میخواستم باشم، زندگیم جوریه که میخواستم باشه، اما هنوز یه چیزی تغییر نکرده، باورت میشه?

  • ۹۵/۰۷/۲۸
  • زینب

نظرات (۳)

حداقل یه چیز بی تغییر همیشه هست. باید باورش بشه..69
پاسخ:
69?
این کد پایینی رو دستم خورده یه بخشش اونجا اومده به صورت 69!
پاسخ:
فکر کردم رمزیه که من نمیدونم :)
سلام
شبیه خون آشام ها تعریف کردی ترسناک بود!
چه خوب همین جای خوب هستی،مبارکه.

پاسخ:
سلام جناب
نه دیگه فکر میکردم قاتلم اما خون آشام خیلیه، اخه دلم خیلی سوخت واسش خون اشام باید بیرحم باشه
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی