حرفهایی برای گفتن...

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

که نمی شود

گاهی خیال نمیکنی و خوب میشود.. گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود*... تا حالا فکر کردی چندسالته؟ و چقد بزرگ شدی؟ من بزرگ شدم نمیدونم مقیاسم برای بزرگی چقده و کجاست ولی باید بزرگ شده باشم اما ذهنم هنوز هم کودکانه دنبال رویاهای دست نیافتنیه، هنوز هم شب ها خیال میبافم روزها غرق رویا میشم هنوز هم تو عالم خیالاتم میتونم ساعت ها زندگی کنم تصمیم بگیرم بخندم ناراحت بشم هنوز هم هنوز هم هنوز هم خوب جان باهات زندگی میکنم و هنوز هم فکر میکنم فردایی از راه میرسه که رویاهام حقیقت میشه هنوز هم تمییز دادن رویا از واقعیت برام سخته نه که سخته چون نمیدونم کدوم کجاست سخته چون نمیخوام باور کنم دلم میخواد هنوز هم تو رویاهای بچگیم باشم که با علف های توی باغچه تو ظرف های پلاستیکی برات غذا میپختم و با هم از خوردنش لذت میبردیم انقد که اگه کسی میگفت اینا چیزی جز علف نیست بهم بر میخورد.. من هنوز هم چیزی جز یه دختر بچه ی خیالباف نیستم و سخته برام باور کن سخته خوب جان که بپذیرم من بزرگ شده م و واقعیت مثل یه پتک رو سرم فرود اومده..

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...


* قیصر امین پور

  • زینب
  • ۰
  • ۰

گفتگو

_ ای مرا در سر هر موی به زلفت بندی

+ .. 

_ ابر میبارد و من ...

+ ...

_ ...

  • زینب