حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد
قوتم می بخشد
راه می اندازد
و اجاق ِکهن ِسردِ سرایم
گرم می آید از گرمی ِعالی دم شان.


نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است.
وقت هر دل تنگی
سوی شان دارم دست
جراتم می بخشد
روشنم می دارد

نیما یوشیج

  • زینب
  • ۰
  • ۰

یاد...

سالها بعد وقتی موهای دخترمو میبافم...
از تو خواهم گفت
  • زینب
  • ۰
  • ۰

رویا

 چند سال طول میکشه تا کسی پیدا بشه که رویاهاش شبیه رویاهاته؟


  • زینب
  • ۰
  • ۰

تولد

تولدت مبارک رفیق بهاری...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

on body and soul

فیلم on body and soul رو اتفاقی دیدم.
برای منی که تخیلاتم جزئی از روزانه هامه خیلی جالب بود، تلفیق رویا و واقعیته این فیلم. رویا تا جایی پیش میره که واقعی میشه ، نکته خیلی جالبش اینه که شخصیتها توی واقعیت در ظاهر اصلا به هم نمیخورن نه از لحاظ چهره نه سن نه سبک زندگی نه موقعیت اجتماعی و ... اما این رویاست که نقصی نداره دهن کجی نمیکنه چیزی توش ...
حقیقت جسمه یا روح، رویاست یا واقعیت؟
  • زینب
  • ۰
  • ۰

زلزله

زلزله که شد خیلی نگرانت بودم نمیدونم چرا بعد از این همه مدت از ذهنم بیرون نمیرفتی

میخواستم باهات حرف بزنم 

میخواستم مطمئن بشم که خوبی

تمام راه های بیهوده رو امتحان کردم اما راهی نبود...

مسخره ست

نه؟

  • زینب
  • ۰
  • ۰

فهمیدن

فهمیدن یعنی فراموشی دوست داشتن...

فرناندو پسوآ


و من چقدر میترسم از روزی که بخوام اون چیزایی رو که میدونم و میفهمم و درک میکنم و می بینم و .... باور کنم، میدونم شاید احمقانه باشه ولی تمام چیزها رو با تمام وجود میبینم و درک میکنم ولی درک نمیکنم که چرا دلم میخواد یه سرپوش بزارم روش و دوست داشتن رو انتخاب کنم نمیدونم این چه جاذبه ایه نمیدونم 

نمیدونم میتونم به این گفته ی حافظ تکیه کنم و با خودم تکرار کنم که:

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است، کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

یا اینکه باید واقعیت رو ببینم واقعیتی که جلوی چشمامه...

انتخاب سخته 

انتخاب بین دنیای زیبای رویاها و دنیای خشک واقعیت

رویا امید به آینده ست

واقعیت روزمرگی

واقعیت سخته 

خشکه

...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

فاصله

من دور میشوم که تورا تاب آورم

دوری فقط مرا به تو نزدیک میکند



همایون شجریان جان خوند...

شعر از افشین یداللهی

  • زینب
  • ۰
  • ۰

ای باران

دیشب فیلم "لاک قرمز" رو میدیدم آهنگ متنش "ای باران" از علیرضا قربانی بود، عجیب منو میبرد به گذشته، گذشته ای که یادم نمیاد کجاست و چیه، انگار که تکه ای از زندگیم محو شده و من دنبالش میگردم، اخ پاییز جان پاییز جان پاییز جان...نمیدونم عاشقی رو از تو یاد گرفتم یا نه ولی اخه مگه میشه باد چادرت رو برقصونه، صورتت از خنکی باد یخ بزنه، هوای ابری، برگای روی جاده و .... اخه مگه میشه با اینا عاشقی نکرد.. خوب جانم میبینی؟ از همیشه بهم نزدیکتری و از همیشه بهم دورتر.. کی فکرش رو میکرد؟ انقد نزدیک که صدای نفسهات تو گوشمه انقد دور که سرما همه ی وجودمو گرفته... راه های نرفته ی زیادی داریم خوب جان...

تا ماه شب افروزم پشت این پرده ها نهان است
باران دیده ام، همدم شبم یارِ آنچنان است
جان می لرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد
ماهم به زیر خاک و دلم در این ظلمت زمان است

  • زینب
  • ۰
  • ۰

که نمی شود

گاهی خیال نمیکنی و خوب میشود.. گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود*... تا حالا فکر کردی چندسالته؟ و چقد بزرگ شدی؟ من بزرگ شدم نمیدونم مقیاسم برای بزرگی چقده و کجاست ولی باید بزرگ شده باشم اما ذهنم هنوز هم کودکانه دنبال رویاهای دست نیافتنیه، هنوز هم شب ها خیال میبافم روزها غرق رویا میشم هنوز هم تو عالم خیالاتم میتونم ساعت ها زندگی کنم تصمیم بگیرم بخندم ناراحت بشم هنوز هم هنوز هم هنوز هم خوب جان باهات زندگی میکنم و هنوز هم فکر میکنم فردایی از راه میرسه که رویاهام حقیقت میشه هنوز هم تمییز دادن رویا از واقعیت برام سخته نه که سخته چون نمیدونم کدوم کجاست سخته چون نمیخوام باور کنم دلم میخواد هنوز هم تو رویاهای بچگیم باشم که با علف های توی باغچه تو ظرف های پلاستیکی برات غذا میپختم و با هم از خوردنش لذت میبردیم انقد که اگه کسی میگفت اینا چیزی جز علف نیست بهم بر میخورد.. من هنوز هم چیزی جز یه دختر بچه ی خیالباف نیستم و سخته برام باور کن سخته خوب جان که بپذیرم من بزرگ شده م و واقعیت مثل یه پتک رو سرم فرود اومده..

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...


* قیصر امین پور

  • زینب