حرفهایی برای گفتن...

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیروز رفتیم انقلاب، خب راستش برای اولین بار،شگفت انگیز بود، والا نمیدونم شگفت انگیز کلمه درستیه یا میتونهمنظورمو خوب انتقال بده یا نه، خب در هر صورت عجیب بود برام، اول اینو بگم که" بارکد" فیلم خیلی قشنگیه، خوشمان امد، به طرز بازم شگفت انگیزی من از بهرام رادان و فیلماش خوشم میاد، درسته شهاب حسینی همه مدله خوش تیپه ولی بهرام رادان خیلی خوش تیپه... :)))

خب زیاد دور نشیم از بحثمون، راستش از دیروز تا الان مدام تو ذهنم داشتم متن مینوشتم بعد گفتم بیام اینجا و ثبتش کنم ....

بیا حراجش کردم کتاب دونه ای هزار تومان

اینو داد میزد اقاهه، مگه میشه? کتاب? حراج? خب من دیده بودم دستفروش کتاب بفروشه، ولی خب اونایی که دیده بودم معمولا یه شخصیت خاص داشتن مثلا همشون یه نوع ارامش خاصی داشتن که من فکر میکردم حداقل بیشتر کتاباشونو خوندن و ...

اما دیروز فرق داشتن، کتابا رو هم کوه شده بود و یکی بالا سرش داد میزد

"بیشعوری" رو اکثر فروشنده ها داشتن، کتابش منظورمه ها!! تو اولین بساط نگاه کردم بهش، پشت جلد نوشته ببود 16 هزار تومن، فروشنده گفت به من هشت تومن! هیجان انگیز بود کتاب که این روزا خیلی گرونه رو نصف قیمت بخری. اولش دلم یه جوری شد گفتم نه بریم.. از چند تا بساط دیگه گذشتیم اخ که همشون بیشعوری رو داشتن و منم دلم بدجور میخواستش خب، خلاصه خریدمش، پنج تومن...

الان هی با خودم میگم من بیشعور نیستم?

  • زینب