حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

مسافرم

میخوام از شهری که تمام عمرم رو توش زندگی کردم برم، شهری که بارون های گاه و بیگاهش گاهی کلافه م میکنه، شهری که سرسبزی و شادابی مزارع و باغ هاش شوق رو تو وجودم زنده میکنه، شهری که عطر برنج نابش مستم میکنه ، شهری که برام حکم خونه رو داره، هر جا که باشم با رسیدن بهش احساس آرامش و راحتی دارم...

دلم میخواد بیشتر و با دقت تر از هر وقتی ببینم.. حس غریبی دارم که توصیف کردنی نیست، هنوز هستم ولی دلم برای همه چیز و همه جا تنگه، دلتنگ چیزایی هستم که جلوی چشمامن ...

آینده جایی خارج از اینجا انتظارم رو میکشه...

دیروز
  • ۹۴/۱۰/۲۴
  • زینب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی