حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

دوستم...

یه حرفایی هست که نه به مادر میشه گفت نه پدر نه خواهر نه هیچ کدوم از اعضای خانواده ، یه حرفایی هست که اون گفته نشده میفهمه چون از جنس خودته، چون تو بوده یا هست، چون شرایطت رو درک کرده و میفهمه، چون کفشای تو پاش بوده، چون انقدی میفهمه انقدی عاقل هست که بفهمه تورو از تو نگات از لحن صدات ...
من با حرف زدن آروم میشم، با گفتن مشکلاتم اجازه ی اینو بهشون نمیدم که تبدیل به تومور بشن و وجودمو تسخیر کنن، من میگم و سبک میشم خیلی وقتا مشکلی ازم حل نمیشه ولی همصحبتی با یه "دوست" احساس قدرت بهم میده، حس میکنم اینجوری بهتر میتونم بجنگم راحت تر میتونم کنار بیام اما خب نه با هر کسی نه با هر دوستی ...
خیلی خیلی خیلی کمن این "دوست" ها، اینایی که وجودشون بهم قدرت میده، لبخند به لبم میاره، که میتونن با بودن و شنیدنشون این تومور رو از وجودم دور کنن، که انقد برام عزیز هستن که حاضر باشم هر کاری براشون انجام بدم، هر کاری
دوست زیاد داشتم و دارم، دوستایی که باهاشون میخندم ، باهاشون خوش میگذرونم ، باهاشون سفر میرم، درس میخونم، بحث میکنم، تو هر فضایی، از هر قشر و هر سطح سواد و درکی، اما از بین تمام این دوستایی که دوستشون دارم واقعا، فقط دو سه نفرن که برام با همه فرق دارن، که نبودن حتی چند روزه شون آزارم میده و یک جای خالی بزرگ تو زندگیم میسازن که فقط خودشونن که میتونن پرش کنن

دوست جان لبخندی به لبم آوردی که کسی غیر از تو نمیتونست این حس خوب و شادی رو بهم هدیه بده...
دوست جان منتظرتم..
  • ۹۴/۱۰/۰۵
  • زینب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی