حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

ماجرای من و خوب جان

شاید باورت نشه خوب جان ولی حتی عشقم چند نوع داره البته من زیاد موافق گفتن کلمه عشق به هر نوع احساسی نیستم یا اصلا شاید باید جمله م رو اصلاح کنم و بگم عشق یکیه و احساس های مختلفی که بهش میگیم عشق زیادن و متنوع... بیا هی حرف بزنیم نه که واقعا کلمه حروم کنیما مثلا تو نگاهتو محدود کن به من منم هی از خجالت آب میشم.. اخه خوب جان این چه نگاه کردن است؟.. نگاه تو نه تنها غنی تر از کلمه ست لطیف تر از ابر و سنگین تر از کوه هم هست آخ خوب جان خوب جان خوب جان این چه نگاه کردن است؟.. دیروز که اومدم تو خیابون سرمو انداخم پایین و نگاهمو دوختم به سنگ فرش خیابون که نکنه باز ... نکنه باز خوب جان تک تک ذرات کوچه و خیابون بودنتو بهم مشق کنن که من باز مسخ بشم و من باز خیره بشم به جایی که نیست و باز و باز و باز.. چی نصیبت میشه از این همه تکرار؟ کاش انقد نرم نبود پیراهنی که سبز بود.. اگه سبز نبود میتونستم دوستش داشته باشم یا اگه نرم نبود میتونستم ازش بدم بیاد.. تو چی گیرت میاد این وسط خوب جان؟ .. از اینکه من این وسطم بدون اینکه بدونم کجام چی گیرت میاد؟ اخ خوب جان یه جایی وسط دلم بد درد میکنه بد.. 

  • ۹۶/۰۱/۲۰
  • زینب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی