حرفهایی برای گفتن...

  • ۰
  • ۰

معادله

گر نیایی بی گمان، از عشق

ایمان می رود...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

حرف حساب

گاهی هم باید پدرسوخته بود یعنی صادق نبود یعنی دروغ گفت یعنی همه ی حقیقتو نگفت یعنی نقطه ضعف دست کسی نداد یعنی فرق نداره طرف کیه همیشه یه حریمی واسه خودت نگه دار یعنی هر چی ته دلته به زبون نیار لعنتی!
آدما عوض میشن، همین من اصلا همین من اگه نقطه ضعفتو بدونم نظرم عوض بشه شاید، حالا شاید اصلا بتونم خودمو خیلی جمع و جور کنم و به روم نیارم ولی رتبه ت میاد پایین تو ذهنم، میفهمی که؟ همه چیزو نباید به زبون آورد که ، آقا جان میگم مثل بچه ی آدم رفتار کن زیاده روی نکن، تو هیچ چیزی ، وقتی میگم تو هیچی یعنی واقعا تو هیچ چیزی، یعنی تعادل داشته باش گندشو در نیار، میدونی که افراطی گری باعث در اومدن گند میشه، ببین حتی خنده که خوبه خیلی، حتی اگه زیاد بخندی هم دل درد میگیری میفهمی که منظورمو؟ گندشو در نیار لطفا، حریم جانم حریم ، این حریم لعنتیتو با هر کسی غیر خودت حفظ کند!
  • زینب
  • ۰
  • ۰

 عینکشو جابجا میکنه رو صورتشو میگه فراموش کن، هه مسخره ست، من اصلا به طور کل با این کلمه مشکل دارم، اصلا فراموشی یعنی چی؟ مگه دست خود آدمه؟ مگه اصلا ممکنه آدم بخواد چیزی رو فراموش کنه و بعد یادش بره؟ اوه این احمقانه ست، فراموشی ارادی نیست، بسته به اینه که اون چیز چقد نفوذ کرده توی روح و روانت.. چی بگم که حتی نمیشه گفت، میفهمی چی میگم؟ تکرار کردنش حتی .. اسمت که میاد نک زبونم یه جوری میشه ، میدونی که چه جوری؟ هدیه ی قشنگی بود.. از همه ی دنیا آزادم میکنه وقتی نک زبونم یه جوری میشه.. بر فرض که مشغول بشی و زمان فکر کردنو به حداقل برسونی.. بر فرض که اسمشو نیاری، تصورش نکنی، نبینیش حتی، با صدای زنگ چیکار کنم؟ با سفیدی چیکار کنم؟ با زمانی که نمیگذره چیکار کنم؟ با ساعت 3/5 چیکار کنم؟ با زبونی که نکش یه جوری میشه چیکار کنم؟

فراموشی؟ هه .. بر فرض که همه چیز حل شد فراموش شد، با دنیایی که خالیه چیکار کنم؟ چه جوری بقیه ی زندگیم با این حس بجنگم که یه چیزی کمه؟ این کم بودن رو با چی پر کنم؟ چه جوری بقیه ی عمرم رو دنبال چیزی بگردم که یادم نمیاد چیه؟

خوب جان این بحث طولانیه من میتونم ساعتها حرف بزنم و تو ساعتها خیره شی بهم و تهش بگی هوم و من حرص بخورم .. با دو تا استکان چای که موافقی؟



* عنوان از حافظ

  • زینب
  • ۰
  • ۰

چای

دلم دو تا استکان چای میخواد، کنار تو، همین الان..

  • زینب
  • ۰
  • ۰

معصومانه...

نزار که بی تو کافر شم

که ایمان بی تو میمیره

تو که هستی خدا هست و تو که میری دلم میره..



از آلبوم "یعنی درد" رضا صادقی

  • زینب
  • ۰
  • ۰

ترس

میدونی خوب جان شاید بزرگترین ترس تنهایی فراموش کردن حرف زدن و گم کردن صدا باشه...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

جا

همه چبز سر جای خودشه

منظم مرتب مثل پازل

جز دلی که نیست که نیست...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

زندگی

خدایا دنیات حقیرانه کوچیکه

برای زندگی چاره ای جز خواب نیست..

  • زینب
  • ۰
  • ۰

از اسرار مگو

وقتی بی منطق شدم، لج باز شدم، هر وقت رو برگردوندم یا قهر شدم حتی وقتی سکوت کردم و بی تفاوت شدم، بغلم کن، حرف نزن، دلیل نیار، نخواه قانعم کنی، آرومم کنی یا هر کاری، فقط بغلم کن و معجزه رو با چشمای خودت ببین...

  • زینب
  • ۰
  • ۰

انحلال

دیشب خواب دیدم یه لباس تور صورتی داشتم که تا بالای نافم بود، از این یقه اسکی ها ولی بدون آستین، جلو آینه وایساده بودم لذت میبردم از قشنگی لباس، اول صبح که بهش فکر میکردم یادم نمیومد اصلا از کجا آوردمش، پس تصمیم گرفتم تو خریده باشیش برام، خوب جان تو چقدر سلیقه ت خوبه چقد قشنگ انتخاب میکنی برام.. اصلا شاید واقعا تو خریده بودیش فقط من ندیدم که داده باشی بهم یا شایدم دیدم که بهم دادی یا اصلا شاید کادو کردیش یه روبان قرمز زدی بهش با یه رز قرمز یا حتی زیپ پشتشم تو برام بستی؟ مثل شکر که تو آب حل میشه من حل شدم توی تو و الان قابلیت تفکیک پذیریمو از دست دادم .. چه کلمه ی زشتی، ببخشید خوب جان من و تفکیک از تو چه محال خنده داری...

  • زینب