میخوام از شهری که تمام عمرم رو توش زندگی کردم برم، شهری که بارون های گاه و بیگاهش گاهی کلافه م میکنه، شهری که سرسبزی و شادابی مزارع و باغ هاش شوق رو تو وجودم زنده میکنه، شهری که عطر برنج نابش مستم میکنه ، شهری که برام حکم خونه رو داره، هر جا که باشم با رسیدن بهش احساس آرامش و راحتی دارم...
دلم میخواد بیشتر و با دقت تر از هر وقتی ببینم.. حس غریبی دارم که توصیف کردنی نیست، هنوز هستم ولی دلم برای همه چیز و همه جا تنگه، دلتنگ چیزایی هستم که جلوی چشمامن ...
آینده جایی خارج از اینجا انتظارم رو میکشه...

دیروز
- ۹۴/۱۰/۲۴